25 بهمن 1401 در سبک زندگی

باورها

captain
captain

انسان موجودی بس عجیب است و آن چیزی که او را متمایز با سایر جانداران قرار داده است قوه تفکر اوست که این قوه علاوه بر استدلال مسائل و پرسش ها بیشترین تفریح، درگیری و کلنجار رفتن درونی خود را با باورها و همچنین تخیلات سپری می کند. مجموعه انان را شاید بتوانم باور بنامم .

باور نوعی دید شخصی ، نگاه و نگرش در رابطه با درست ، واقعی و صحیح بودن یا نبودن مسائل مختلف است . باورها لزوماً ریشه در واقعیت ندارند و می‌توانند درست یا نادرست، منطقی و یا غیرمنطقی باشند. آنچه که در همه نگرش ها و باورها مشترک است این است که افراد میل دارند چیزی را درست و واقعی بدانند و چیز دیگری را نادرست و غیرواقعی ارزیابی کنند.

باورها چگونه در انسان ها شکل می گیرند.

باورها از دو منبع شکل می‌گیرد:
1- تفکرات و تجربیات فردی.
2- قبول بی چون و چرا حرف‌های اطرافیان و دیگران.

این دو روش کاملاً متفاوت هستند و معمولاً برمبنای اولویت‌ها و گرایشات نسبت به جامعه و افراد اطراف مان شکل می‌گیرند.

باورهایی که خود افراد می سازند.

اینها باورها و اعتقادهایی هستند که ما خودمان آنها را می‌سازیم. کسانیکه معمولاً ترجیح می‌دهند باورهایشان را خودشان بسازند افرادی با اعتمادبه‌نفس، روشن و کنجکاو هستند. آنها به جای راحتی و پذیرش اجتماع به دنبال حقیقت هستند. آنها بحث و مذاکره را به پذیرش سریع و کورکورانه  ترجیح می‌دهند. آنها می‌خواهند با عدم‌ قاطعیت و تردید زندگی کنند تا باورهایشان شکل بگیرند.

تجربه هایی که بدست می آیند

«تجربه درس سختی است ولی فقط یک نادان می‌تواند آن را نخواند.» تجربه تنها راه و روشی است که در یافتن حقیقت کمکمان می‌کند.

با حس کنجکاوی از کودکی همه چیز را برای خودمان امتحان می‌کردیم و همچنان در زندگی گاه و بیگاه از این روش استفاده می‌کنیم. اینکه تا چه میزان از راه تجربه کردن  به حقیقت برسیم به عوامل مختلفی مثل کتاب ها، فیلم ها ، راهنمایی معلمین ، والدین و سطح ، سبک تحصیلاتمان بستگی دارد.

تجربه برای پیشرفت مداوم باورها و الگوهایی که استفاده می‌کنیم، مفید است. بعنوان مثال، فردی ممکن است در محل کار کاملاً صادق باشد اما متوجه شود که به زبان آوردن افکار شاید در محیط کار چندان موثر  واقع نباشد.

بوته آزمایش 

تجربه از رخدادها ، اتفاق‌هایی  که بنوعی برایمان حادث شده و مابنوعی ان را آزمایش کرده و یا بچشم دیده ایم و گاها ممکن است تعمداً باز جستجو شود، مخصوصاً وقتی آزمایشات مختلف را انجام می‌دهیم.

از نقطه‌نظر علمی، حقیقت از آزمایشات دقیقی به دست می‌آید که ثابت می‌کند چه چیز درست است و چه چیز نیست. بااینجال حقایق «اثبات‌شده» باز به طور مداوم به چالش کشیده شده و باز و دوباره بررسی می‌شوند. همچنین ممکن است آزمایشات غیررسمی هم در زندگی روزانه برای امتحان کردن و اثبات نظرتمان و باورهایمان انجام دهیم. یک فایده مهم آزمایشات دقیق و فکرشده در قوی و دقیق‌تر کردن باورهایمان است که نشان می‌دهد این باورها کجا مورد استفاده دارند و کجا ندارند. قوانینی که با تحقیقات دقیق و مستدل می‌سازیم به احتمال بیشتری حقیقت داشته و قابل‌باورند.

تفکر و تعمق

یک نوع دیگر از آزمایشات بیرونی، تفکر درونی و فکر کردن است. این بسیار ساده‌تر بوده و معمولاً سریعتر قابل انجام است. این کار را می‌توانید در همه جا انجام دهید، گرچه بهتر است زمانی انجام شود که چیزهای خارجی برای پرت کردن حواس وجود نداشته باشد. تفکر و تعمق شامل اندیشه کردن عمومی درمورد چیزها و ایجاد الگوهای درونی ذهنی است که به توضیح دنیای بیرون کمک می‌کند. تعمق از این جهت که درونی است نه بیرونی، متضاد تجربه است. همچنین می‌تواند مکمل باشد زیرا معمولاً یا بعد از یک تجربه تفکر می‌کنید و یا بعد از تعمق درونی به دنبال تجربه بیرونی می‌روید.

تعمیم‌دهی ، فراگير كردن، عموميت دادن، عموميت بخشيدن

یک بخش مهم از باورهای خودساخته زمانی است که نتایج تجربیات و آزمایشات را به دست آورده و بعد (معمولاً از طریق تعمق) آن را عموميت می‌دهیم تا تصور کنیم چیزی که برای یک موقعیت کشف کرده‌ایم، در موقعیت‌های دیگر هم صدق می‌کند. بعنوان مثال، اگر کودکی متوجه می‌شود که نق زدن برای والدینش روشی موفق است، آنوقت عموميت می‌دهد که این می تواند یک راه مفید و لازم برای رسیدن به چیزهایی است که از دیگران هم می‌خواهد.

مشکل تعمیم‌دهی از تجربیات این است که یک چیز که در یک موقعیت درست است، معمولاً در موقعیت‌های دیگر نیست. آزمایشات رسمی می‌تواند به بالا بردن کیفیت تعمیم‌دهی کمک کند اما همچنان با زمانی که داریم محدود می‌شویم.

باوری که به صورت بیرونی ساخته می‌شود

ارزیابی ، تجزیه ، تحلیل ، تجربه و آزمایش درست یعنی چیزها را به صورت عملی برررسی کنیم، آنها را مشاهده کرده و قبل از شکل‌دهی یک باور، شواهد و مدارک کافی جمع‌آوری کنیم. متاسفانه زمان ما فقط امکان امتحان کردن تعداد محدودی از چیزها را میسر می‌کند.جایگزین پیدا کردن و کشف مسائل برای خودمان این است که به چیزهایی که دیگران کشف کرده‌اند اعتماد کنیم. کسانیکه به طور کلی ترجیح می‌دهند باورهای دیگران را بپذیرند، معمولاً حس نیاز بیشتری به کنترل دارند. آنها به دنبال به نتیجه رسیدن سریع هستند و از عدم‌ قطعیت و تردید اکتشاف دوری می‌کنند. آنها همچنین میل بیشتری به اعتماد کردن به دیگران و جستجوی صداقت و امانت دارند.

کارشناسان ، متخصصین و اساتید

کارشناسان کسانی هستند که ثابت کرده‌اند در بعضی حیطه‌ها علم دارند. آنها مهارت‌ها و توانایی‌های نشان‌دادنی دارند و معمولاً حرفه‌ای‌هایی هستند که برای تخصصشان به آنها حقوق می‌دهند. وقتی چیزی به شما می‌گویند، دلیل خوبی برای پذیرفتن آن دارید. کارشناسان را هم می‌توانید از نزدیک ببینید و هم از طریق کتاب‌ها و سایر رسانه‌ها به اطلاعاتشان دسترسی پیدا کنید. اما وقتی به علم و مهارت آنها دسترسی پیدا می‌کنید، به آنها اعتماد می‌کنید زیرا می‌دانید که کارشناسان و متخصص هستند.

کسانیکه به دنبال کارشناسان هستند افرادی نسبتاً واقع‌بین هستند. آنها اعتماد می‌کنند اما نه کورکورانه. آنها به دنبال کسی هستند که بتواند در یک زمینه خاص کمکشان کند.

قدرت و مقام

تفاوت بین یک کارشناسان متخصص و یک منبع قدرت این است که منبع قدرت را بخاطر موقعیت و توانایی کاریزماتیکی که دارند باور دارید و نه بخاطر یک دلیل منطقی که می‌دانند درمورد چه صحبت می‌کنند.

مدیران ، سرپرستان و والدین همه باورهایی را ارائه می‌دهند که برمبنای موقعیت و مقامشان است نه تخصص شان. درواقع، خودمان هم خیلی‌ وقت‌ها در بحث‌ کردن‌هایمان از این قدرت استفاده می‌کنیم.

کسانیکه به قدرت‌ها اعتقاد دارند، دنباله‌رو هستند. آنها به تقدس آن مقام باور دارند و خیلی راحت قابل‌نفوذ هستند و فریب می‌خورند. آنها نیاز شدیدی به متعلق شدن و پذیرش اجتماعی دارند. این منابع قدرت معمولاً کسانی که می‌توانند کورکورانه باورشان کنند را پیدا می‌کنند.

قوانین

«قانون» دسته‌ای از حقایق بدون چالش است که در متون علمی دیده می‌شود. اینها دسته حقایقی هستند که بیشتر کسانی که در آن حیطه کار می‌کنند به آن باور داشته و بدون هیچ سوالی آن را می‌پذیرند. همه کشفیات و بحث‌ها از این مبانی شروع می‌شود. برای به چالش کشیدن یک حکم یا قانون عمومی باید خودتان را در خط آتش قرار دهید، مخصوصاً از آنهایی که زندگی خود را به قبول کورکورانه این حکم پایه‌گذاری کرده‌اند. از همین جاست که پیشرفت‌های علمی صورت می‌گیرند. همچنین این کار کمک می‌کند بتوانید توضیح دهید چرا پذیرش عمومی و ساخت یک حکم جدید بیشتر از یک نسل طول می‌کشد.

تغییر باورها

وقتی می‌خواهید باورهایی را تغییر دهید، باید ببینید آن فرد باور خود را از کجا به دست آورده است. اگر این باورها ، باورهایی  خودساخته برای اوست، آنوقت باید او را با تجربیاتی جدید آشنا کرده یا با او بحث منطقی کنید. اما اگر این باورها بیشتر بیرونی باشند، آنوقت باید بعنوان یک کارشناس متخصص یا منبع قدرت با او حرف بزنید یا کسی را بیاورید که بتواند این نقش را به شایستگی و با برنامه ریزی بازی کند.

ارزیابی باورها

فلسفه بخوبی می تواند یاری بخش ما در تمام قسمت های زندگی باشد اگر ما بانوعی نگاه مثبت به فلسفه بنگریم انرا نوعی فعالیت درمان گرانه می دانیم وقتی به ان توجه می کنیم می توانیم اگاهانه تر زندگی و ادامه حیات دهیم . فلسفه این است که ما برای اینکه بتوانیم هوشمندانه و اگاهانه تر زندگی کنیم مشکل این نیست که ما به اندازه کافی توان نداشته و یا نمی دانیم بلکه برعکس ، ما عموما مدعی هستم که می دانیم ، خیلی هم زیاد می دانیم این مقدمه را عرض کردم تا اینکه بگوییم این دانستن چه ویژگی باید داشته باشد تا ما بگوییم چیزی را واقعا می دانیم . باید توجه داشته باشیم ما تک تک مان باورها یی داریم که از کودکی  ان باورها به ما از منابع مختلف مانند پدر ، مادر ، معلم و…القا شده و ما انها را درون خود داریم و کمتر شاید جرات کرده ایم به انها بدرستی بیندیشیم . چقدر این باورها درست هستند . سقراط که فیلسوف بزرگ تاریخ اندیشه بشر است دو شعار مهم در کل فلسفه اش داشت:

1- خودت را بشناس

2- زندگی نیازموده ارزش زیستن ندارد .

که بحث ما همین مورد دوم است که معنای این جمله چیست؟

مطابق این ایده ما ادم ها همانگونه که اشاره شد فرد فرد مان از کودکی تا  الان یک سری باور ها و عقایدی را از جاهای مختلف مانند دوستان،همراهان، همکاران ، پدر،مادر و… دریافت نموده ایم . از کم اهمیت ترین ها تا پر اهمیت ترین ها ، اینها به ما القا شده اند و جالب اینکه ما زندگی مان را براساس همین ها شکل و الگو داده ایم و براساس همین باورها تصمیم گیری کرده و ارتباط مان را هم براساس همان باورها تنظیم می کنیم .

اما پرسش این است ما چقدر فکر کردیم ؟

چقدر جرات کردیم فکر کنیم که ایا این باورهای ما درست هستند؟

چون اگر متوجه شویم که  باوری نادرست باشد و براساس ان تصمیم گیری های کرده و یا می کنیم . پس تمام شناخت های مان زیر سوال می رود ، به گمان من هرچقدر باورهای ما مهم تر می شوند یعنی حیاتی تر و از درجه بالاتری برخوردار می شوند میزان ارزیابی ،تست و ازمایش کردن ما کمتر می شوند و عملا این نبودن عقلانیت در باورهاست و به اصطلاح در اخلاق باور هم به این موضوع هم می پردازند . یعنی ما اخلاقا موظف هستیم باورهایمان،باورهای صادق باشند بنابر این نیاز داریم باورهایمان را ارزیابی کنیم .

مثال: برخی از ما باورهای را داریم و انها را تنها به این دلیل  پذیرفته ایم که تا حالا نظر مخالفی را در رابطه با ان نشنیده ایم ، گویا نشنیدن نظر مخالف دلیل بر درستی باور ماست که این اشتباه و خطا است .ما در ارزیابی باورها به این مسائل می پردازیم و یا مثلا ما باوری داریم و انرا پذیرفته ایم چون توان تحقیق و یا تحقیق کردن درستی انرا نداشته ایم که اصطلاحا به ان زندگی عاریتی می گوییم  که زندگی بر اساس باورهای نسنجیده ، القاعات فکری است ، زندگی که باورهای ما بر اساس رفتارهای اجتماعی ، مدهای اجتماعی و همرنگی با جماعت است . ویا مثلا ما باوری را داریم که در کودکان زیاد است که انان باوری را پذیرفته اند که بر اساس داشتن ان باور پاداش می گرفته اند ویا بر اساس داشتن باوری مجازات می شده اند . همه اینها ما بر اساس جنبه های مختلف ما باورهایی را گرفته ایم .

 مثالی دیگر :

بعضی مواقع ما باورهایی را به این دلیل داریم که نیاز روانشناختی را درما ارضا و یا برطرف می کرده اند مانند : بحث در زندگی پس از مرگ . منظور بلی یا خیر نیست بلکه استدلال فیلسوفانه مسلمان ویا غیر مسلمان ، حتی … در این حوزه داده شده است . بحث اینکه من میل به جاودانگی دارم و اینکه باور دارم زندگی پس از مرگی هم هست و بدون هیچ ازمودن و استدلالی این را دارم فقط یک نیاز روانشناختی را درمن برقرار می کند .

فقط این را هم اشاره کنیم اینکه ما بدانیم مبنای شناخت های ما زیر سوال برود یعنی ان چیزهایی که ما باور داریم  و شناخته ایم ، یعنی به ان چیزهایی که اصطلاحا به انها می گوییم آگاهیم ، اینها زیر سوال بروند ،آیا میدانید چه اتفاقی می افتد؟

اتفاقی که می افتد باعث می شود همه احساسات ما ، همه عواطف ما، گرایش های ما همه زیر سوال می روند چرا؟

چون ما اول نسبت به یک چیزی شناخت پیدا می کنیم و بعد از اینکه شناخت پیدا کردیم حال نسبت به چیز احساس و رفتار نشان می دهیم . پس اگر قرار باشد شناخت من و ان چیزی که من می گویم آگاه هستم این زیر سوال برود و درست نباشد همه عواطف و احساس من زیر سوال است . اما ان چیزی که ما الان باید برسی کنیم این است که ما باورهایمان باید چه مشخصاتی و چه ویژگی هایی داشته باشند که بتوانیم به ان باورها اعتماد کنیم .

سوال این است که ما چه موقع می توانیم بگوییم که ما چیزی را واقعا می دانیم و به چیزی اگاهی داریم؟

دکترعلیرضا اسماعیلی

Avatar



بدون نظر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

با مرور این وب سایت، با قوانین و مقررات ما موافقت می کنید.
موافقم